جزئیات مراسم تشییع و خاکسپاری «سایه»

فرزند استاد ابتهاج اعلام کرد: با تأسف به اطلاع همگان می‌رسانم که به دلایل پاره‌ای از مشکلات در آلمان انتقال پدرم به ایران به تعویق افتاده است.

محمد شالویی درباره جزئیات مراسم گفت: مراسم وداع با مرحوم استاد امیر هوشنگ ابتهاج، شاعر برجسته کشورمان در روز پنجشنبه (۲۷ مردادماه) از ساعت ۹ ساعت از مقابل تالار وحدت انجام خواهد شد.

او گفت: شعرخوانی و سخنرانی برخی از استادان دانشگاه و فرزند او از بخش‌های مختلف این مراسم است.

به گفته شالویی آیت‌الله مصطفی محقق داماد بر پیکر هوشنگ ابتهاج نماز خواهد خواند.

اما همانطور که اعلام شد پیکر این شاعر معاصر که چند روز پیش در بیمارستانی در شهر کلن آلمان درگذشت، عصر چهارشنبه به ایران منتقل می‌شود و پس از تشییع در تهران در روز پنجشنبه، روز جمعه در رشت به خاک سپرده خواهد شد، درنهایت اعلام شد که این روند به تعویق افتاده است.

فرزند ابتهاج که پیش‌تر اعلام کرده بود اطلاعات دقیق درباره مراسم تشییع و تدفین را مسؤولان وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی اعلام می‌کنند، صبح روز چهارشنبه اعلام کرد: با تأسف به اطلاع همگان می‌رسانم که به دلایل پاره‌ای از مشکلات در آلمان انتقال پدرم به ایران به تعویق افتاده است.

او درباره علت این اتفاق توضیحی نداده است اما طبعا دو مراسم تشییع و تدفین اعلام شده، با تغییر در زمان برگزاری مواجه خواهند شد.

گویا مسوولان وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی نیز پیگیر چرایی و راهکاری برای  حل مانع احتمالا اداری ایجاد شده در انتقال پیکر ابتهاج به ایران هستند.

 

ارغوان،

شاخه همخون جدا مانده من

آسمان تو چه رنگ است امروز؟

آفتابی ست هوا؟

یا گرفته است هنوز؟

من در این گوشه که از جهان بیرون است

آفتابی به سرم نیست

از بهاران خبرم نیست

آنچه می بینم دیوار است

آه این سخت سیاه

آن چنان نزدیک است

که چو بر می کشم از سینه نفس

نفسم را بر می گرداند

ره چنان بسته که پرواز نگه

در همین یک قدمی می ماند

کورسویی ز چراغی رنجور

قصه پرداز شب ظلمانی ست

نفسم می گیرد

که هوا هم اینجا زندانی ست

هر چه با من اینجاست

رنگ رخ باخته است

آفتابی هرگز

گوشه چشمی هم

بر فراموشی این دخمه نینداخته است.

اندر این گوشه خاموش فراموش شده

کز دم سردش هر شمعی خاموش شده

باد رنگینی در خاطرمن

گریه می انگیزد

ارغوانم آنجاست

ارغوانم تنهاست

ارغوانم دارد می گرید…

چون دل من که چنین خون آلود

هر دم از دیده فرو می ریزد

ارغوان

این چه رازی ست که هر بار بهار

با عزای دل ما می آید؟

که زمین هر سال از خون پرستوها رنگین است

وین چنین بر جگر سوختگان

داغ بر داغ می افزاید؟

ارغوان پنجه خونین زمین

دامن صبح بگیر

وز سواران خرامنده خورشید بپرس

کی بر این درۀ غم می گذرند؟

ارغوان خوشه خون

بامدادان که کبوترها

بر لب پنجره باز سحر غلغله می شروعند

جان گل رنگ مرا

بر سر دست بگیر

به تماشاگه پرواز ببر

آه بشتاب که هم پروازان

نگران غم هم پروازند

ارغوان بیرق گلگون بهار

تو برافراشته باش

شعر خونبار منی

یاد رنگین رفیقانم را

بر زبان داشته باش؛

تو بخوان نغمه ناخوانده من

ارغوان شاخه همخون جدا مانده من…